گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

ثانیه ها

انتظار....... به ثانیه ها و تیک تاک ساعت نگاه می کنم.. به چمدانهایی که در گوشه اتاق انتظار این را می کشند تا زیپشان کشیده شود.. به لحظه ای می اندیشم که مادر و پدرم را در آغوش خواهم کشید و رنج هایی را که کشیده ام با آنها درمیان خواهم گذارد... چقدر شیرین است...چقدر دلم می خواهد زودتر زمان بگذرد....ولی باز قلبم به تپش می افتد فکرم به لحظه ای پرواز می کند که باز انتظار های بیجا و بی دلیل دیگران مرا خواهد رنجاند و این سفر را به کاممان تلخ خواهد کرد... به لحظه ای که من باید کودکانی را همیشه ببینم که یاد آور کودکان از دست رفته من اند... این صحنه ها را دوست ندارم ... نمی خواهم در چنین محیطی قرار بگیرم... حتی فکرش نفسم را تنگ می کند و یادش مرا ب...
26 ارديبهشت 1390

آخرین جمعه در مالزی

امروز جمعه است دیگه جمع کردن وسایل هامون تموم شده و چند روزه دیگه راهی ایران می شیم. آخرین جمعه ای که ما مالزی هستیم یعنی هفته دیگه من خونه مامانم هستم  . امروز شوشو رو فرستادم سفارت تا پاسم رو بگیره خدا کنه که آماده شده باشه چون شنبه و یک شنبه که تعطیله سه شنبه هم عید وساک هستش از این مالایی ها بعید نیست که دوشنبه رو هم تعطیل کنند... الان در انتظار شوشو نشستم و گرسنگی می کشم تا بیاد مادرشوهر جان می خواستند که ما اول بریم خونه اونا ولی مگه می شه من اول برم اونجا محاله.. خیلی احوالم رو گرفتند وقتی مریض بودم حالا که اول اولشه دارند خوش خوشی می کنند مثلا... من هم یک گوش رو در و اون یکی رو دروازه کردم اصلا به حرفش توجه نکردم...
23 ارديبهشت 1390

دلم تنگه

سلام نی نی گولوی من که تو آسمونها داری با فرشته ها بازی می کنم....... امروز دلم گرفته خیلی دلم هواتو کرده می دونی!!!!!!!! همش به یادتم ولی امروز دلم بیشتر از قبل گرفته و آسمون دلم بدجوری طوفانی. همش خبرهایی می شنوم که فلان دوستم یا فلان فامیل مامان شدند ولی من؟؟؟؟؟؟ هنوز نتونستم تو رو کنار خودم داشته باشم. همش دلم خوش بود که تو زودی میای کنار من باشی. تو تمام رویای منی...دلم می خواد بیای تا شیرینی زندگی ما بشی... دلم می خواد بغلت کنم و موهاتو شونه کنم. فکر کن تو با دستهای کوچیکت دستم رو بگیری... خدایا چرا؟؟ من دلم نی نی می خواد.....خدایا توی این دنیای به این بزرگی چقدر می خوای مارو امتحان کنی... دوست دارم نی نی خیالیم.. ...
19 ارديبهشت 1390

پاسپورت

بالاخره بعد از کلی ایراد گرفتن از عکس پاسپورت .. من دیروز با توپ پر رفته بودم سفارت و منتظر بودم تا بار دیگه اشکال بگیره ... بعد از سه روز ایراد از این که چرا زمینه عکس این رنگیه؟؟؟ چرا عکس کیفیت نداره خلاصه قبول کردند عکس منو آخه یکی اینجا پیدا نمی شه بهشون بگه آدم حسابی آخه مگه ابنجا ایرانه که خوب عکس بگیرند...... از این مالایی ها چه انتظاری میشه رفت چرا آدم رو سرگردون می کنید!!!!! منم نامردی نکردم و عکسی که ایران 6-7 ماه پیش گرفتم بهشون دادم تا قضیه تموم شه .... حالا باید صبر کنم تا پاسم حاضر شه........ خدا کنه زود حاضر شه چون سفر باید بریم ...
16 ارديبهشت 1390

کودکانه

به نام خدایی که اینجاست درست مثل قدیما....   حال و هوایی داشت زندگی ما قدیما  روز و شب ما پر از صفا بود قدیما  روزمون شده خوابیدن شبمون شده یاد قدیما   کارمون شده غم خواری دلمون تنگه واسه قدیما  گریه شده چارمون دلمون پر از درد واسه قدیما  خدا میگه دوردانه من زندگی کن مثل قدیما گریه نکن عزیزکم بازم دوست دارم مثل قدیما  خدا میگه تو هم مثل من تنهایی به یاد قدیما  دیدی چه سخته زندگی در بر دوست مثل قدیما   خدا میگه چشیدی حلاوت&n...
13 ارديبهشت 1390

این روزهای من

این چند روز که من کلی خرید برا خونه داشتم چون به واسطه امتحانات کذایی بنده این مدت ما اصلا خرید نرفتیم.... شنبه هم کل روز رو داشتیم به کار مقدس نظافت خانه می پرداختیم که به واسطه همون علت بالایی چند مدت عقب افتاده بود... یک شنبه هم که اینجا تعطیل بود و گفتیم چه کنیم چه نکنیم اومدیم وسایلهای سفر رو کمی جمع کردیم منظور از کمی همین که چمدونها رو از کمئت بیرون آوردیم......... خسته نشیم یه وقت دوشنبه هم که باز اینجا تعطیل بود چون روز کارگر یک شنبه بود و به تعطیلی رسمی برخورد کرد دوشنبه رو هم به خاطر روی ماه کارگران مالزی نشین تعطیل کردند. اما سه شنبه یه روز کاری سخت برا ما شروع شد چون یه عالمه کار تو سفارت داشتیم و تا ساعت 2 بعد از ظهر ال...
13 ارديبهشت 1390

پایان ترم

بالاخره امروز آخرین امتحان ترم رو دادم اینقدر خوشحالم که با اینکه الان سه روزه که فقط 3 ساعت کلش خوابیدم و دارم از خستگی می میرم اومدم  تا این خبر مهم رو بگم....... حالا باید کلی بگردم............. آخ جونمی میرم بیرون یک ماهه که به جز دانشگاه هیچ جا نرفتم.... هههههه ندید بدید چرا شدم نمی دونم ...
9 ارديبهشت 1390

امتحانها

این روزها وقتم خیلی پره مشغول امتحانها هستم...... همه هم پشته سر همه واییییییییییی امروز هم که من وبلاگ جدیدم رو افتتاح کردم یه عالمه درس دارم که الان نشستم و پشت سیستم دارم آپ می کنم...  همسری امروز امتحانش تموم شد بنابراین محکوم بود که شام درست کنه اونم چه شامی همش می اومد می پرسید چی بریزم چی نریزم نمکش خوبه... فلفلش کم نیست   مثلا من می خواستم درس بخونم می رفتم خودم غذا درس می کردم بهتر بود ........... ولی خدایش خوب بود آخرش.... دستش درد نکنه تازه ظرف هامو هم شست.... الهی قربونش برم که بهم کمک می کنه. ...
6 ارديبهشت 1390

اولین گام

اومدم یه وبلاگ دیگه و با یه دامنه جدید باز کردم وبلاگهای دیگه مو بستم تا یاد تلخی از دست دادن تو نباشم..... دلم گرفته بود...... دو بار داشتنت را تا نه هفته تجربه کردم ولی تقدیر و خواست خدای ما این بود که تو کنارم نباشی..... الان اومدم با یه انرژی مضاعف و شروع جدید و مطمئنم اینبار دیگه تو رو تو آغوشم می گیرم........   من اینجا برات می نویسم تا خودت بعدها ببینی چقدر در انتظارت بودیم و چه سختی هایی جلوی پاهای ماست و البته حتما کنارش خوشی هم هست...... خودت طعم زمینی بودن رو بعدها خواهی چشید.... یادت نره که ما اینجا تنهات نمی ذاریم نترسی یه وقت...
6 ارديبهشت 1390
1